Fix me| part 2
در رو محکم باز کرد و وارد شد، دست به کمد واستاد و حتی سلام هم نکرد،بدون اینکه حتی صبری واسه ی حرف زدن کنه، تند تند شروع کرد به حرف زدن.
+رئیس! من از خود صبح بدون هیچ استراحتی کار کردم، هیچ صبحانه و یا خوراکی ای هم نخوردم، دارم ضعف میرم هم از گرسنگی و هم از خستگی!
رئیس تهیونگ از زیر چشم بهش نگاه کردم هنگامی که هنوز چشماش روی روزنامه ای که داشت میخوند، دوخته شده بود. با لحن با آرامش و ریلکسی لب زد: همونطور که گفتم، امروز هیچ استراحتی نداری، کیم. امروز مشتری زیاد داریم. بدو برو سر کارت.
+رئیس اما-
رئیس: کیم. گفتم برو سر کارت. همین الان!
با چشمایی که سختگیری که میگفتن "گمشو برو سر کارت وگرنه اخراجی" بهش زل زد.
پسر که واقعا به پول نیاز داشت، از ترس سری تکون داد و آزرده خاطر، به سمت مشتری ها رفت.
-یه قهوه ی تلخ لاته. خنک باشه، قهوه ی گرم دوست ندارم.
مرد با لحن سردی لب زد.
+چشم، الان براتون میارم.
بعد از چند دقیقه، کافه ی لاته رو به سمت میز شماره ی ۳ برد. وقتی سفارش رو به مرد داد و خواست برگرده که بره، مرد دستشو بالا برد به اشاره ای که صبر کن.
+چیزی شده؟
پسر یه ابروش رو بالا برد.
-این که سرد نیست. من گفتم کافه لاتی تلخ سرد.
پسر که واقعا خسته بود و واقعا دیگه حوصله نداشت، با لحن آزرده ای ب زد.
+ببخشید، حالا مشکلی نیست. دو دبقه بزار رو میزت همینجا، خودش سرد میشه دیگه!
مرد ابروهاش رو درهم فرو برد، ولی بازم با لحن سرد و ریلکسی صحبت کرد.
-نه. همین الان این رو عوض کن.
پسر با پرروئی دست به کمر شد و با لحن تند تر و بی ادبانه ای شروع به حرف زدن کرد.
+وایی تو چقدر نفهمی! میگم اون لاته ی فاکیت رو بزار اونجا دو دیقه دیگه خودش سرد میشه دیگه، اَه!
مرد عصبانی شد و از سر جاش بلند شد؛
-خفه شو، میدونی طرف مقابلت کیه؟
مرد بلند سر پسر کوچیک تر داد زد. پسر کمی لرزید، ولی اصلا هیچ کم نیورد.
+برام هیچ مهم نیست، دیکمم نیستی!
مرد بزرگتر این دفعه هیچی نگفت، همه ی نگاه مشتری ها و کارکن های توی کافه روی اونها بود.
مرد بدن اینکه چیزی بگه، شروع کرد به راه رفتن به سمتی، نگاه پسر هنوز اون رو دنبال میکرد. براش مهم نبود و هنوز با پرروئی بهش زل زده بود؛ البته فقط تا زمانی که نفهمیده بود که مرد داره به سمت دفتر رئیسش میره. با دو به سمت مرد رفت، ولی دیگه کار از کار گذشته بود، جونگکوک روبه روی رئیسش توی دفتر ایستاده بود و تهیونگ دم در.
مرد میانسال که الان متوجه شده بود اون مرد کیه، به خودش لرزید و سریع روزنامه رو انداخت یه ور و از سر جاش پاشد و یه تعظیم 90 درجه کرد.
(اسم رئیس، رئیس لی عه)
+رئیس! من از خود صبح بدون هیچ استراحتی کار کردم، هیچ صبحانه و یا خوراکی ای هم نخوردم، دارم ضعف میرم هم از گرسنگی و هم از خستگی!
رئیس تهیونگ از زیر چشم بهش نگاه کردم هنگامی که هنوز چشماش روی روزنامه ای که داشت میخوند، دوخته شده بود. با لحن با آرامش و ریلکسی لب زد: همونطور که گفتم، امروز هیچ استراحتی نداری، کیم. امروز مشتری زیاد داریم. بدو برو سر کارت.
+رئیس اما-
رئیس: کیم. گفتم برو سر کارت. همین الان!
با چشمایی که سختگیری که میگفتن "گمشو برو سر کارت وگرنه اخراجی" بهش زل زد.
پسر که واقعا به پول نیاز داشت، از ترس سری تکون داد و آزرده خاطر، به سمت مشتری ها رفت.
-یه قهوه ی تلخ لاته. خنک باشه، قهوه ی گرم دوست ندارم.
مرد با لحن سردی لب زد.
+چشم، الان براتون میارم.
بعد از چند دقیقه، کافه ی لاته رو به سمت میز شماره ی ۳ برد. وقتی سفارش رو به مرد داد و خواست برگرده که بره، مرد دستشو بالا برد به اشاره ای که صبر کن.
+چیزی شده؟
پسر یه ابروش رو بالا برد.
-این که سرد نیست. من گفتم کافه لاتی تلخ سرد.
پسر که واقعا خسته بود و واقعا دیگه حوصله نداشت، با لحن آزرده ای ب زد.
+ببخشید، حالا مشکلی نیست. دو دبقه بزار رو میزت همینجا، خودش سرد میشه دیگه!
مرد ابروهاش رو درهم فرو برد، ولی بازم با لحن سرد و ریلکسی صحبت کرد.
-نه. همین الان این رو عوض کن.
پسر با پرروئی دست به کمر شد و با لحن تند تر و بی ادبانه ای شروع به حرف زدن کرد.
+وایی تو چقدر نفهمی! میگم اون لاته ی فاکیت رو بزار اونجا دو دیقه دیگه خودش سرد میشه دیگه، اَه!
مرد عصبانی شد و از سر جاش بلند شد؛
-خفه شو، میدونی طرف مقابلت کیه؟
مرد بلند سر پسر کوچیک تر داد زد. پسر کمی لرزید، ولی اصلا هیچ کم نیورد.
+برام هیچ مهم نیست، دیکمم نیستی!
مرد بزرگتر این دفعه هیچی نگفت، همه ی نگاه مشتری ها و کارکن های توی کافه روی اونها بود.
مرد بدن اینکه چیزی بگه، شروع کرد به راه رفتن به سمتی، نگاه پسر هنوز اون رو دنبال میکرد. براش مهم نبود و هنوز با پرروئی بهش زل زده بود؛ البته فقط تا زمانی که نفهمیده بود که مرد داره به سمت دفتر رئیسش میره. با دو به سمت مرد رفت، ولی دیگه کار از کار گذشته بود، جونگکوک روبه روی رئیسش توی دفتر ایستاده بود و تهیونگ دم در.
مرد میانسال که الان متوجه شده بود اون مرد کیه، به خودش لرزید و سریع روزنامه رو انداخت یه ور و از سر جاش پاشد و یه تعظیم 90 درجه کرد.
(اسم رئیس، رئیس لی عه)
۶.۵k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.